۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

life

امروز با يه دوستي بودم كه جريان همجنسگرا بودن منو ميدونه
البته بماند كه اون دوست به ديد من خودش يه گيه اما خودش نميخواد قبول كنه
هر كس آزاده به هر حال بهش ميگم جريان تو با اين مسئله شده مثل جريان مموتي و تورم
آقا اصلا ميگه تورم نداريم اگرم باشه كمرش رو شكستيم
حالا هي ملت خودشون رو بكشن كه مرديم از گروني يه كاري بكنيد
ايشون اصلا مشكل رو مشكل نميبينه و به رسميت نميشناسه كه حلش كنه
بگذريم برسم به اصل مطلب
اين دوست بنده خيلي مذهبيه
و كلا با دوستايي كه ميپره به جز من البته همشون مذهبين
نماز بخون
روزه بگير
سفر زيارتي راه به راه
خلاصه يه جمع مذهبي خفن و حتي به گفته ي خودش يه سريشون جز برادراي لباس شخصي ان
دو سه بارم تو جمع دوستاش رفتم
حس جالبي داشتم تو اون جمعا دلم ميخواست سرمو بكوبم به ديوار
امروز كه داشتم با اين دوست حرف ميزدم بحث به رابطه دراز مدت و ازدواج دو تا مرد كشيده شد
واسم تعريف كرد تو جمع دوستاش دو نفر هستن كه خيلي با هم مچ هستن
همش با همن
بچه ها بهشون ميگن شما زن و شوهريد بايد باهم ازدواج كنيد
تا اينجاي بحث عادي بود بحث ازدواج به مسخره بين دو تا دوست صميمي تو جمع هاي استريتي خيلي پيش مياد
تا اينكه دوستم در ادامه گفت:
ما هر وقت دست جمعي سفر ميريم اين دوتا يه جاي جدا از جمع با هم ميخوابن
تو هتل باشه يا جاي ديگه اين دوتا حتما بايد جدا از جمع و با هم بخوابن
من با شنيدن اين حرفا دهنم به قائده ي ورودي غار علي صدر باز مونده بود
گفتم يعني رابطه خاصي با هم دارن؟
سكس ميكنن با هم؟
گفت آره
گفتم تو جمعتون همه ميدونيد نوع رابطه اين دو تا رو؟
گغت آره
گفتم عكس العملا چيه؟
گفت عادي شده واسمون
گفت حتي چند وقت پيش بچه ها ميخواستن با بابا هاشون حرف بزنن كه اين دو تا برن زير يه سقف
اما خوب منصرف شدن

واي خداي من دهنم وا مونده بود
مگه ميشه
كه آدمهاي انقدر مذهبي و با اون عقايد خاص مگه ميتونن همجنسگرا باشن و با اين مسئله شون كنار بيان
اما خوب مثل اينكه ذهنيات من غلط بوده و اين اتفاق افتاده
مگه يه همجنسگرا حتما بايد توي اون غالب هايي باشه كه من توي گي ها ديدم
واقعا از كجا معلوم كه آخوند محله مسجد محله ما گي نباشه
يا به قول سامان كه ميگفت اين كروبي ترانسه و قتي بش ميگفتيم چرا ميگه چون شعار انتخاباتيش تغيير() هست
واقعا يه گي تبايد حتما آي دي منجم داشته باشه يا ندا و رها رو بخونه و خانه هنر رو بشناسه
يا حداقل يكي دو بار چهار شنبه شبا تي تو رفته باشه
آره به قول يكي از اين بلاگي ها اون پسر چوپان هم پشت اون كوهاي بلند يا وسط يه دشت وسيع با صورت آفتاب سوخته اش ميتونه گي باشه
يا حتي اون رفتگري كه اين موقع شب داره خيابون رو جارو ميزنه و من الان دارم صداي دلنشين سوت زدنش رو ميشنوم
يا اون پسره تو كفش فروشيه ....
يا اون ....
يه حقيقت جالب ما همه جا هستيم
همه جا
اما گاهي نميتونيم همديگرو پيدا كنيم و خودي نشون بديم
حس ميكنم اين مطلب ييه مقدار پرته اما اشكال نداره همين قدر ارزشش رو داره كه برگي از دفترچه خاطراتم باشه

۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

شب جمعه لعنتي

شب جمعه بود طبق معمول منتظر بودم كه گوشيم زنگ بزنه و يه برنامه اي قراري چيزي واسه دور هم جمع شدن داشته باشيم
انتظار بيهوده نبود
گوشيم زنگ خورد يكي از بچه ها گفت داريم همه جمع ميشيم كافي شاپ .... پاشو بيا
گفتم اوكي تا 8 اونجام
7:30 از خونه زدم بيرون
بارون نم نم ميومد هوا محشر بود تاكسي هم گيرم نيومد پياده راه افتادم
تا به يه جا رسيدم كه بازم ايستگاه تاكسي بود 5 نفر بوديم كه منتظر ماشين بوديم و تاكسي گير نميومد
يه ماشين رسيد
3 نفر سوار شدن اومدم منم سوار بشم ديدم يه آقاهه كه تقريبا سنش بالا بود مونده گفتم آقا بفرما شما برو من عجله ندارم
آقاهه هم از خدا خواسته سوار شد
مست اين عمل انسان دوستانم بودم
با خودم ميگفتم خدا اگه هستي الان فرصت خوبيه كه خودتو بهم اثبات كني
يالا يه تاكسي برسون
چند دقيقه بعد يه پرايد سفيد وايساد مقصد رو كه بهش گفتم گفت بيا بالا
ماشينش خالي بود هميشه تو اين موارد عقب مينشستم اما نميدونم چرا اينبار حماقت كردم و جلو نشستم
يه مرد 35 ساله بود فكر كنم
قد كوتاه وچاق
سر صحبت رو باز كرد
چي كاره اي؟
چي ميخوني؟
من هم با كلمات كوتاه جواب ميدادم
(هيچوقت نتونستم با راننده تاكسي ها ارتباط برقرار كنم)
تا بحث به ورزش رسيد
گفتم كوهنوردي و دوچرخه سواري ميكنم
گفت ببخشيد جساراتا ميپرسم !شنيدم اين ورزشا رو سايز آلت تاثير مثبت داره
شما چيزي حس كردي؟
گفتم نه دقت نكردم
نديدم
تا اينجا تقريبا چيز مشكوكي نبود
داشت ادامه ميداد كه آره تاثير داره و سايز شما چقدره
با دستش اندازه نشون ميداد و منم تاييد ميكردم
تا پيچيد تو يه خيابون كه تو مسير نبود
دستش رو گذاشت وسط پام
وحشت كردم گفتم آقا نكن من پياده ميشم اينجا
گفت نترس كاري ندارم فقط ميخوام اندازت رو ببينم
گفتم آقا ول كن
گفت راحت باش تا يه جا كنار خيابون وايساد حالا اونجا هميشه ترافيك بود ها از شانس من اون موقع هيچ ماشيني رد نميشد
در رو باز كردم يقه ام رو گرفت
گفتم: بزار برم
داد ميزنم ها
داد زد گفت: بتمرگ ميزنمت ها
از هيكلش ترسيدم ميتونست لهم كنه
درو بست
شيشه رو دادم پايين يقه ام رو ول نميكرد
پيچيد تويه كوچه تاريك دري كه سمت من بود چسبوند به ديوار
التماس ميكردم
باورم نميشد تو اين دردسر افتاده باشم
گفتم: آقا من مريضم
توجه نكرد
دكمه هاي شلوارم رو باز كرد
ك.ي.ر ام رو در آورد
شروع كرد به خوردن
التماس ميكردم
گريه ام نميومد
اما اداش رو در ميوردم
طرف هي قسم قرآن و مقدسات كثيفش رو بهم ميداد كه كاريت ندارم
گفتم از اين استفاده كنم هي ميگفتم :تورو خدا
هي خدا رو صدا ميكردم
بهش گفتم: آقا من مريضم
تمايل جنسي ندارم
نگاه كن تو ميخوري اما ك.ي.ر من اصلا راست نميشه
گفت: يعني چته؟
گفتم مريضيه اسمش آسكشوال هست از هر 1000 نفر يكي اينطور ميشه
ول كن برم
گفتم: دوست گي دارم شمارش رو بهت ميدم
به زمين و زمان چنگ ميزدم واسه رهايي از دست اين حيوون كثيف
گفت: تو بيا ماله منو بخور شروع كردم به اوق زدن گفتم :حالم به هم ميخوره
گفت: بيا دست بزن اقلا اداي گريه در آوردم
گفتم :حالم بهم ميخوره شروع كردم اوق زدن
گفتم :همه چيتو به گند ميكشم
ماشينشو روشن كردم
گفتم: بزار برم
التماس كردم
هق هق كردم
گفت: تورو خدا گريه نكن دستم رو بوسيد
التماس كردم احساس درموندگي ميكردم
دستي ماشين رو خابوندم كه راه بيفته پاش رو ترمز بود انقدر زار زدم كه دلش سوخت راه افتاد
سريع پياده شدم
گفت كجا ميري برسونمت
درو محكم كوبيدم
فرار كردم فقط يه نگاه برگشتم كه شماره ماشينو بردارم
10 دقيقه تو ماشينش بودم اما اون ده دقيقه واسم يه سال گذشت
وحشت زده بودم
ميلرزيدم
بارون هنوز نم نم ميومد
10 دقيقه دويدم
تو راه از چشام اشك ميومد
حس كردم كه تحقير شدم
نميدونم اشكا واسه چي بود سرمايي كه حسش نميكردم يا زجري كه كشيده بودم
تا بلاخره به كافي شاپ رسيدم رو ميز پهن شدم بني گفت چته؟
نتونستم حرف بزنم
به فاصله يه دقيقه بعد از من بچه ها يكي يكي رسيدن
آروم كه شدم جريان رو تعريف كردم
يكي گفت يه بار ماشين نيوردي ها ببين چه بلايي سرت اومد
يكي گفت بسكه حالت ميريزيم
گفتم :به من نگاه كن هيچي به صورتم نزدم
حرف زدنم هم اصلا تابلو نيست
به لباسام نگاه كن
چيزي نگفت
اما اين اتفاق انگار يه اتفاق عادي بود براشون
عادي
واي خداي من
خيلي وحشتناك بود مثل كابوس بود
خيلي وحشتناك با بچه ها مشورت كردم كه به پليس زنگ بزنم شماره ماشين طرف رو بدم
گفتن: بايد همه چيو واسشون تعريف كني
و چند تا دليل ديگه كه منو منصرف كرد از زنگ زدن به پليس
شايد اينو نبايد بگم اما:
فقط يه چيز به كمكم اومد اينكه تا كسي تايپ جنسيم نباشه من هيچ حالتي بهم دست نميده چه برسه به اينكه اونقدر ترسيده باشم
وگرنه اينكه من آسكشوالم يه دروغ بود كه فقط از دست اون حيوون كثيف در برم
از خدا واسه اينكه يه بار ديگه خودشو بهم اثبات كرد تشكركردم
لعنتي
اتفاق بدي بود اميدوارم برا هيچ كس اتفاق نيفته