۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

به سبکی پر

احساس سبکی میکنم
تو خالی بودن
من اینجوری نیستم
امروز با یکی که استریت به نظر میرسید راجب بلاگ گیها حرف میزدیم اما نمیدونم چرا همه بلاگا رو با نویسنده هاش میشناخت
در مورد حرفای خوبی که بعضی بلاگا واسه گفتن دارن و ابتذال بعضی دیگه از بلاگا
اما من تا جایی که میشد دفاع کردم
به نظرم اینکه یه نفر خاطرات جنسیش رو بنویسه هم یه سبک بلاگ نویسیه با حتی اگه از دید بعضیا بد باشه
اما همینه که هست
و چون نظرش راجب من واسم مهم بود
روم نشد بگم اینجا ماله منه
نمخواستم فکر کنه آدم سبکی هستم
من سبک نیستم
منم دنیایی حرف واسه گفتن دارم
اما دویدن به سمت جایی که هدفم نیست این وقت رو ازم گرفته
وقته گفتن و ابراز
من میخوام خودم باشم و میخوام به همه بگه که کی هستم

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

عدل اللهی

باز هم نزدیکی به یک عروسی و شادی سراسری تو کل فامیل و ارزوی خوشبختی و سعادت برای تمام جوونای فامیل
این روزا حتی ورد زبون جوونای فامیل هم گفتن معیار های ازدواجشونه
و من بیشتر از همیشه احساس تنهایب میکنم به خاطر متفاوت بودنم
این روزا افتادم تو سراشیبی نا رضایتی
از این تفاوت
حمید میگه تو طبیعت اگه یه حیوونی با بقیه ف ق اساسی و غریزی داشته باشه محکوم به حذف و مرگه
و ما هم که تو جوامعی نزدیک به جامعه حیوانی زندگی مکنیم
محکومیم
عجب عدلی به دنیا حاکمه
واقعا باید ازش لذت برد

۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

یاد آوری تلخ

یه چیزی بوده که همیشه ازش فرار میکردم
نمیدونم این ماجرا چه ربطی به روحیات الانم داره؟
شاید بی ربط باشه شایدم....
هنوز مدرسه نمیرفتم
با مامان ظهرا میرفتیم خونه ی مامانبزرگ
یه پسره هم اونجا بود
فکر کنم واسه کنکور درس میخوند
وقتی مامانم خوابش میبرد
منو میبرد تو اتاقش
شلوارم رو از پام در میاورد
چیز زیادی یادم نیست
فقط درد
و هول شدن بعدش
این یعنی تجاوز نه؟