۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

بعد از چهار سال...

و قلب من باز هم برای کسی تپید
بعد از چهار سال
بعد از چهار سال
بعد از چهار سال
انکار وجود عشق
من عاشق شدم
باز هم مغز و فکر من دیگر برای خودم نیست
با آگاهی از فردایی تاریک اما راضی
حتی بدون جریت ابراز
من عاشق شدم
باز هم بعد از چهار سال
این دگر من نیستم
من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
عشق چون در سینه ام بیدار شد از طلب پا تا سرم ایثار شد
خوشحالم
راضی ام
و امیدوار حتی به سیاه ترین
سایه ها....

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

ترس کودکانه

واسه یکی از رفتارای عجیبم هیچ توجیه عقلی نیفتم
تصمیم گرفتم برم ریشه یابی و واکاوی بکنم در کودکیم
جالب بود
به نتیجه رسیدم اونم چه نتیجه جالبی
ترس از حامله شدن!!!
تابلو شد اون عادت جنسیه؟
آره من ترس از حامله شدن داشتم تو روابط جنسیم
همیشه بعد از هر شیطنت جنسی کودکانه
تا همین اواخر خودمو باید شکم بر اومده تصور میکردم که باید واسه خونوادم توضیحش بدم
مسخره اس
اما کشف جالبی بود
مسخرم نکنید

چرا؟

چرا اخبار بیرون اومدن معدن چیای شیلی از زیر زمین منو به گریه کندن میندازه؟
چرا نمیتونم تو جمع باشم؟
چرا انقدر بغض میکنم؟
چرا تصمیم گرفتم یا خودمو بکشم یا چشامو؟
چرا من زنده ام بی اینکه تو نزدیک من باشی؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟