۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

من مرگ رو ترجیح میدم

عجب آدم مسخره ای هستم
معلوم نیست چه مرگمه؟
الان که هست و اوضاع خوب به نظر میرسه
چمه؟
قلبم آروم نیست
درونم پر آتیشه
هر لحظه که نیست نگرانشم
نگرانشم
حسودم
حسود به اینکه کسی دوستش داشته باشه
یا اون کسی رو
میدونستم این دوست داشتن مثل مرداب میمونه
میدونستم بگا میرم
الان که هست
الان که دست یافتنی شده
آیا باز هم معتاد بودنشم؟
آره هستم
خوب اون معنی زندگیم شده
من شده
یا من اون؟
نمیدونم
واقعاً این حسمو نمستونم به کسی بگم
گیج‌کننده اس
روانی کننده اس
به یاد خودم که میوفتم دلم میسوزه واسه خودم
اشک تو چشام حلقه میزنه
به ندرت میشه به یاد خودم بیفتم
اما دوست دارم اینو
که دیگه به یاد خودم نباشم
انگار نیستم
از این عشق و دوست داشتن مازوخیست وار لذت میبرم
خوبه
اما خوب گاهی که به یاد خودم میفتم چی؟
نمونه این‌جور آدمی رو که خودشو یادش رفته جلوم دارم
دیشب باش حرف میزدم
تا آخر شب
تا صبح به یادش بودم
به یاد این دختر و اشک ریختم
گریه کردم
چقدر گریه؟
خوبی این‌جور حسا همینه هی اشک میریزی
هی گریه میکنی
اما خوب سیر بشو هم نیستم
به یا
د دخترک اشک ریختم
دلم سوخت اما آرزو کردم که جای اون باشم
بهش گفتم کمی به خودت برگرد
کمی به فکر و یاد خودت باش
گفت دیره
خیلی دیره و من فرو ریختم
در خودم فرو ریختم
اما باز هم خواستم که مثل اون باشم....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر