۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

لعنت بر دروغ

تقریباً کل دیروز رو با هم گذروندیم
باز هم بیشتر از چیزی حرف زدیم که اون میخواست
و دست آخر هم نوبت به دوست داشتن من رسید
به اینکه من عاشقشم
به هق هق افتادم
خیلی سعی کرد که نفهمم چرا این موضوع رو مطرح کرده اما فهمیدم
وجود من مانعیه که اون به عشقش برسه
طرفش فکر میکنه اگه با روشنی نور ماه باشه به حس پاک من خیانت کرده
من خودمو له کرده بودم که اون به چیزی که میخواد برسه
از خودم گذشته بودم
شبها بی خوابی میکشیدم
روزا پریود بودم
که اون برسه به کسی که میخواد
رو خودم کار میکردم که قوی شم
حسادتو تو خودم بکشم
اما مثکه جواب نداد
به بدترین شکل ممکن هم جواب نداد
ازم خواست که باطرفش حرف بزنم
بگم من چیزی از وجود نور ماه نمیخوام

آره آخر سر نور ماه با من حرف زد
سر اینکه دوستش دارم
سر اینکه عاشقشم
من اشک میریختم و اون بیتفاوت بود
نگاهی بی‌تفاوت
من رسما خودمو انداختم زیر پاهاش
کاش من نبودم
ای کاش هرگز زاده نمیشدم
رفتم با طرفش حرف زدم
گفت من اصلاً از این پسر خوشم نمیاد
من تو رو بیشتر دوست دارم
من دلتنگ تو میشم اما دلتنگ اون نمیشم
تو واسم مهمتری

یکی دروغ میکه این وسط یا تمام هستی من
یا طرفش
نمیدونم کدومو باور کنم
سخته؟
خیلی سخت
من فقط میدونم که دارم زیر بار این دوست داشتن له میشم
این منم که فرو میریزم


امروز صبح از عشقم خبر گرفتم حالشو
گفت خوبه و همه چی خوب
و اینکه تنهاس
با کسی که دوستش داره
زیر یه سقف
و من از درون سوختم
و میسوزم

خسته‌ام
خیلی خسته
دیگه خیلی دیره واسه دوست نداشتنش
رمقی نمونده واسم که از این قوی‌تر شم
فقط میدونم که دارم تحلیل میرم
امیدوارم هرچه زودتر تموم شم
تمومه تموم

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

من مرگ رو ترجیح میدم

عجب آدم مسخره ای هستم
معلوم نیست چه مرگمه؟
الان که هست و اوضاع خوب به نظر میرسه
چمه؟
قلبم آروم نیست
درونم پر آتیشه
هر لحظه که نیست نگرانشم
نگرانشم
حسودم
حسود به اینکه کسی دوستش داشته باشه
یا اون کسی رو
میدونستم این دوست داشتن مثل مرداب میمونه
میدونستم بگا میرم
الان که هست
الان که دست یافتنی شده
آیا باز هم معتاد بودنشم؟
آره هستم
خوب اون معنی زندگیم شده
من شده
یا من اون؟
نمیدونم
واقعاً این حسمو نمستونم به کسی بگم
گیج‌کننده اس
روانی کننده اس
به یاد خودم که میوفتم دلم میسوزه واسه خودم
اشک تو چشام حلقه میزنه
به ندرت میشه به یاد خودم بیفتم
اما دوست دارم اینو
که دیگه به یاد خودم نباشم
انگار نیستم
از این عشق و دوست داشتن مازوخیست وار لذت میبرم
خوبه
اما خوب گاهی که به یاد خودم میفتم چی؟
نمونه این‌جور آدمی رو که خودشو یادش رفته جلوم دارم
دیشب باش حرف میزدم
تا آخر شب
تا صبح به یادش بودم
به یاد این دختر و اشک ریختم
گریه کردم
چقدر گریه؟
خوبی این‌جور حسا همینه هی اشک میریزی
هی گریه میکنی
اما خوب سیر بشو هم نیستم
به یا
د دخترک اشک ریختم
دلم سوخت اما آرزو کردم که جای اون باشم
بهش گفتم کمی به خودت برگرد
کمی به فکر و یاد خودت باش
گفت دیره
خیلی دیره و من فرو ریختم
در خودم فرو ریختم
اما باز هم خواستم که مثل اون باشم....

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

زیبایی نور ماه

ماجر از یه ظهر گرم شروع شد
زیر نور و گرمای خورشید
توی کوچه چس کوچه های محله های اطراف شهر
حاشیه نشینا
که همیشه باید با احتیاط از اونجاها گذر کنی
با یه دوست
دوستی که بیش از اونچه که دوسش داشته باشم دوستم داره
دوستی که همجنس نیست
راه میرفتیم
ناگهان نور ماه اومد جلو چشم
یک پسر
به زیبایی نور ماه
چشم هاس محسور کننده بود
زیبا بود
زیبا
زیبا
زیبا
و دلم میخواد تا آخر عمر بنویسم زیبا اما میدونم باز کمه
سوالی پرسید
نفهمیدم چی بود
سوال
زبونم بند اومده بود
یه جوری همراهم جوابشو داد
و دستمو گرفت و برد و من همونجا رو زمین مردم
و اون شدم
پسری شدم به زیبایی نور ماه
من مرد
و همه اون شدم
راضیم
حتی اگه بد ترین چیزا رخ بده واسم راضیم
چون این دگر من نیستم من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
عشق چون در سینه ام بیدار شد از طلب پا تا سرم ایثار شد

راضیم
اما خوب نیستم
از این ضمیر میم آخر کلماتم بدم میاد
و از حرف زدن راجب یه مرده
خوب نیستم چون روشنایی ماه خوب نیست
خوشحال نیستم چون اون خوشحال نیست
اما راضیم
همین که هست اگرچه با من نبودنش اشک به چشم میاره و بغض به گلوم میندازه
همین که هست خوبه
همین کهتو شهری نفس میکشه که من نفس میکشم خوبه
من دارم کم کم قوی میشم
سرزنش های دیگران دیگه روم کارساز نیست
به دوست داشتنم
به عشقم افتخار میکنم
مرسی که هستی
مرسی
ای نور ماه
ای زیبا ترین
ای ...

۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

گریه کردم و نوشتم

من تنهام
قلبم گرفته
من عاشق شدم
عاشق یه استریت
ای لعنت به من
ای لعنت به قلبم
من کمکش میکنم
از خودم میگذرم تا اون به خواسته اش برسه
به عشقش
و من این وسط له میشم
من دوسش دارم
لحظات بی اون سخت میگذره واسم
وقتی با اونم شادم
اون زیباست
زیبا ترین پشر دنیا
هر چند که همه ملامتم کنن
بکن این چیه دیگه
من دوسش دارم
عاشقانه
اما اون منو نمیبینه اصلا
انگار نیستم اصلا
من دوسش دارم
یادش ضربان قلبم رو به شماره میندازه
وجودش همه تئوری های احساسی زندگیم رو زیر سوال برد
من عاشقشم
عاشق عشقش
من تنهام
حتی کسی رو ندارم که همینا رو بهش بگم
سینه ام شده مخزن اسرار همه
اما هیچکس جدی نمیگیرتم که حرفامئو بشنوه
خیلی تنهام
کاش خدایی وجود داشت
کاش مدهب رو ریشه کن نکرده بودم تو زندگیم
کاش یه زیارت حالمو جا میورد
کاش تنهاییما با وجود خدا پر میکردم
کاش بود
چند شب پیش باش چت میکردم
با عشقم
کلی براش درد و دل کردم
سکوت کرد
گفت دارم فکر میکنم
گفتم به چی؟
یه چیز بی ربط گفت
یه چیزی تو این مایه ها که چرا گربه ها روی چهار تا دست و پاشون راه میرن
من فرو ریختم
در هم شکستم
فنا شدم
این فنا ادامه داره
هر روز نادیده تر گرفته میشم
و هر روز بهش وابسته میشم
عاجزانه محتاج مرگم
محتاج پوچی بعد از مرگ
باید سعی کنم
باید جرئت پیدا کنم که به خودم
به بودنم پایان بدم