۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

فلاش بك به سبك فردي مركوري

مامان من نميخواستم اينجور بشم
من فقط به دنيا اودم
اونم به خواست تو و يك مرد
مامان روزاي بلوغم يادته با همه پسرا فرق داشتم
همه شرور و غير قابل كنترل ميشدن اما من اتينجوري نشدم
مامان يادمه تو مدرسه بحثاي بچه ها هول چي بود؟
دختر و رابطه باهاش اما من اينجوري نبودم
منو مسخره ميكردن بهم ميگفتن لوس
بهم ميگفتن دختر
مامان اول دبيرستان كه مدرسه ام عوض شد تصميم گرفتم جور ديگه برخورد كنم كه ديگه بهم نگن دختر
اذيتم نكنن
اما همون هفته اول كلاس يادمه
پاچه شلوارم يه كم رفت بالا و بچه ها پاي بدن موي منو ديدن و از اون روز دستم انداختن
مامان توي نماز خونه كه ميرفتيم وقتي معلمي بالا سرمون نبود ميومدن از پشت خودشون رو به من ميچسبوندن
بهم ميگفتن خانم .....
واسم از بين خودشون شوهر انتخاب ميكردن
حتي گاهي بعضي از معلم ها هم تيكه مينداختن
مامان من نميخواستم اينجور شه
مامان وقتي سوم دبيرستان بودم و زيبا ترين پسر دنيا هم كلاسم بود
هر روز به عشق ديدنش ميرفتم مدرسه
مامان من حسرت لمس دستاش رو داشتم
لحظه شماري ميكردم تا باش دست بدم
مامان من تنها بودم تو همه اين سالهل
مامان يادته سال سوم كه بودم تعطيلات نوروز چقدر گرفته بودم؟
حس ميكردم بغض تو گلومه همش
همه ميگفتن سام چشه
رفته بوديم اون سر دنيا دلم داشت از دلتنگيش ميتركيد
ازش شمارش رو گرفته بودم
زنگ زدم تا با بهونه تكليفاي عيد باش حرف بزنم
مامان اون شمارش رو بهم اشتباه داده بود
با هزار دروغ از بقيه بچه ها شمارش رو جور كردم
مامان وقتي شمارش رو گرفتم با تمام وجود ميلرزيدم
داغ شده بودم
باباش برداشت
وقتي گفت محمود تو حمومه همه دنيا رو سرم خراب شد
مامان من عاشق شده بودم
و نهايت بي مهري رو از اون ميديدم
روز بعد از تعطيلات خيلي شاد بودم
ميرفتم مدرسه همه با هم ررو بوسي ميكردن
و من به اين بهونه كمي بوش ميكردم
مامان تو تمام راه مدرسه قلبم تند ميزد مثل ديوونه ها تو حياط مدرسه وايسادم تا بياد
اون اومد
اومدنش با جند نفر ديگه همزمان شد انقدر رو بوسي ها در هم شد كه اون فقط با من دست داد
همين
اما همين كه بود
ميديدمش بس بود واسم
مامان يادمه هر وقت بچه ها حرف از سكشواليتي ميزدن
و از موجوداتي حرف ميشد كه به همجنسشون تمايل دارن ميگفتن اين يه انحراف جنسيه
دنيا رو سرم خراب ميشد
خودم رو گول ميزدم
مامان يادته يه مجله نيگرفتي كه در مورد ترانس ها پاورقي داشت
وقتي اونو ميخوندم فكر ميكردم منم يه ترانسم
اما بايد چي كار ميكردم
مامان من اينو نخواستم
مامان من تنها بودم
يادته هميشه ميگفتي تو هيچ دوستي نميتوني نگه داري
مامان من هنوز تنهام
مامان من تنها ميميرم
مامان منو درك كن اما نه زماني كه خيلي دير شده باشه

۶ نظر:

  1. مامان اول دبيرستان كه مدرسه ام عوض شد تصميم گرفتم جور ديگه برخورد كنم كه ديگه بهم نگن دختر
    اذيتم نكنن
    اما همون هفته اول كلاس يادمه...
    مگه من مرده باشم که تو تنها بمونی. دیگه این حرف رو نزززززززززززززززن

    پاسخحذف
  2. تنهایی و تنهایی و تنهایی و باز تنهایی

    و تنها خدایی که همیشه و همه جاست گوشش واسه شنیدنه

    حرفها و درده دلها اماده س

    مرسی لطف دارین.

    پاسخحذف
  3. مامانت هیچوقت درکت نخواهد کرد..همونطور که مارو درک نکرن!..اون احساسات رو توی مدرسه تجربه کردم..تلخه تلخ...

    پاسخحذف
  4. اين مطلبتو خوندم. تاثر برانگيز بود.
    انقده خودتو ناراحت نكن عزيز. من خودم زياد نمي تونم باهات احساس تفاهم كنم اما يه رفيق نزديك داشتم كه گي بود، از ايران رفت و الان ظاهرن زندگي خوبي داره. فرهنگ اونجا منعطف تره.
    هميشه سعي كن دو روز دنيا بهت خوش بگذره. اعتماد به نفستم هميشه حفظ كن. قوي باش و از موجوديتت دفاع كن.

    پاسخحذف
  5. وای خیلی احساساتت ظریفه امیدوارم راه حل مشکلو پیدا کنی امیدوار باش دوست عزیز...

    پاسخحذف
  6. من هم مثل تو هستم.با این تفاوت که دخترم.سال سوم راهنمایی عاشق یه دختر شدم.قبل از اینکه من بخوام بهش بگم که روز و شب فکرش تنهام نمیذاره اون بهم گفت.میگفت عاشقمه.اون سال خیلی ها منو دوست داشتن.تمام مدت دورو برم بودند.ولی اعصابمو خورد میکردند. میدونی خیلی خوبه که عاشق یکی باشی و اونم تورو دوست داشته باشه.اون 2 سال ازم کوچکتر بود.تا اینکه مدرسه فهمید.مامان من و مامان اون هم فهمیدن.خودت هم که برخورد مامانا رو در این باره میدونی.حرفای مامانش باعث شد که دیگه عاشقم نباشه.یه روز بهم گفت از جلوی چشام گم شو.یکه خوردم.دوسش داشتم.نمیخواستم اذیت شه.واسه همین گم شدم.4سال گم شدم.الان 18 سالمه.دخترای زیادی دوروبرم هستن ولی همشون میان و میرن.

    پاسخحذف