۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

پارتی

باز هم یه شب جمعه دیگه و یه تلفن دیگه اما اینبار دعوت به یه تولد که قراره فقط گی ها توش شرکت داشته باشم
من هم حس کنجکاویم قلقلکم داد و قبول کردم
روز موعود رسید قرار بود ساعت 6 با 3 تا از دوستان راه بیفتیم که انقدر برنامه ها قاطی و خر تو خر شد که 8 تازه همدیگر رو پیدا کردیم محل برگزاری مهمونی منتها الیه غرب اتوبان همت بود
بیابون بی آب و علف
خلاصه رسیدیم اونجا
همه هم حسابی به خودشون رسیده بودن
کسی که دعوتمون کرده بود اومد دم در گفت بچه ها دیر اومدید اینجا استریت پارتی شده پره دختره
ما هم گفتیم آره ما خریم اینجا اول گی پارتی بوده الان شده استریت پارتی
گفتیم جهنم میریم میرقصیم دیگه به درک که گی پارتی نیست رفتیم بالا چشمتون روز بد نبینه دو برابر پسرا دختر نشسته بود منتظر
ما رفتیم یه گوشه نشستیم
جناب دی جی تشریف آورد
شروع به نواختمن کرد
رقص نور مهیج
واقعا خاص بود
همه رفتن وسط رقص ها رو اسلو موشن میدیدم
به خاطر رقص نور
مشروب تعارف کردم
من و دوستم نخوردیم اما از گروه ما دو نف ر بودن که خیلی پایه بودن
خوردن و رفتن وسط به رقصیدن
تا اینکه اومدن دست ما رم گرفتن و ما هم رفتیم وسط
کلی رقصیدیم خوش میگذشت اما آهنگ خیلی تند بود رقص نور هم حالت جالب بودنش رو از دست داده بود و بیشتر آزار دهنده شده بودم
با اون دوستی که مست نکرده بود تصمیم گفتیم زود تر از اونجا بریم
یه کم بعدش رقصیدیم و دو نفره اومدیم بیرون
تا اینجا اتفاق خاصی نیفتاد
اومدم خونه
نشستم پای کامپیوتر و شروع کردم به تحلیل وهمونی که جوون های ایرانی کجان و چی میخوان؟
و حکومت کجاست و چی میبینه؟
دسترسی به نت نداشتم نتونستم بزارم مطلب رو تو بلاگم
تا اینکه او ن شب گذشت فردا صبح اون دوستی که باش مهمونی رو ترک کردم زنگ زد گغت سام یه چیزی میگم هل نکنی!
دیشب که ما اومدیم بیرون نیم ساعت بعدش بسیج ریخته تو مهمونی دهن همه رو سرویس کرده
کتکسون زده
موبایلاشون رو گشته
کف زمین خوابوندتشون
خلاصه یه وضی
بدنم سرد شد
گفتم گرفتنشون؟>
گفت نه!
یه نفس راحت کشیدم
دوستم داشت میگغت دیدی خدا چه رحمی بهمون کرد؟
حوصله فکر مردن به لطف خدا ر نداشتم
خدافظی کردم
به اون دو نفر زنگ زدم
کتک خورده بودن
از صورتاشون عکس گرفته بودن
میگفتن هرچی بیسیم میزدن ئیرو انتظامی ماشین بفرسته اینا رو ببرن کلانتری ماشین نبوده که بفرستن
اینم شانس اونا
تا اینکه بد بختا رو بی هیچ پولی ساعت 12 شب رها کرده بودن
اونم تو اون بیابون بیس آب و علف
توضیح اینکه جیب همه رو خالی کرده بودن
من واقعا دهنم باز مونده بود ز این شانسی که آورده بودم
و با خودم فکر میکردم که دیگه وقت تشکر از خداس
اینم از ماجرای تفریح جوونا تو مملکتی که زادی توش نزدیک به مطلقه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر