۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

اگر نبودي...

اگر تا به حال نبودي و وجود نداشتي تو رو مي آفريدم كه باشي

يه بيت از يه آهنگ فوق العده فرانسوي
واقعا شعر كهخ به اينجاش ميرسه از خود بي خود ميشم و چيزي رو يادم مياره كه فراموش كرده بودم:
درد عشقي كشيده ام كه مپرس زهر هجري چشيده ام كه مپرس
و الخ...

فيلتر

بلاگم فيلتر شد!!!!
حس دوگانه اي از ناراحتي و خوشحالي دارم
به لحاظ روانشناسي براي نشون دادن اصل حالم اول ناراحتي رو ميگم:
اين كه بلاگ در دسترس هر كي كه بخواد نيست و احتمال خيلي زياد تعداد خيلي زيادي از خواننده هامو از دست ميدم
(حس رسانه بودن!)
خوشحالي:لابد حرف خوب و مهمي نسبت به ج.ا زدم كه آقايون بشون برخورده و اينجا رو فيلتر كردن
وگرنه از لحاظ غير اخلاقي بودن كه بلاگ من چيزي نداشت
به هر حال ميشه گفت اين دو تا حس هم رو خنثي ميكنن
تا ببينيم چي ميشه و چي كار بايد بكنم

۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

تصادف

یه روز تلخ رو میگذروندم داشتم تو خیابون اه میرفتم
به سر یه کوچه رسیدم یه ماشین داشت از ته کوچه با سرعت به سمتم میومد
خدا خدا میکردم که بیاد بهم بزنه
نمیدونم چرا تو اون لحظه این حس بهم دست داد که با برخورد ماشین به من و مرگم
تمام درد های ذهنی و جسمیم رو میزارم و میرم بالا یه دید کاملا مذهبی
تو اون لحظه ای که خودم رو آماده استقبال از مرگ میکردم خیلی چیزا مثل یه نوار از جلو چشمم رد شد
تمام ناراحتی های که تو اون روز کشیده بودم و در هین راه رفتن به صورت غیر ارادی چشمم رو خیس کرده بود:
تجاوز به کودکان
معصومیت و زیبایی چهره پسر بچه ی مظلومی که تو میدون ونک جوراب میفروخت و تصور اینکه تن معصوم این بچه زیر بار هرزگی یه مرد له شه مثل یه سیخ داغ تو چشمم فرو میرفت
مرد کارتون خواب کنار خیابون
رفتار دخترونه دو تا پسر تو متره که خنده همه رو در آورده 0بود
دعوا با مامان سر دیر خونه رسیدن
تصمیم احمقانه خواهر
سر زنش فامیل به خاطر این که حرف دلم رو زدم
و خیلی چیزای دیگه.....
من میخوام از اینجا برم


و ماشین ترمز کرد و من رو با یه دنیا آرزو گذاشت و من هم نگاه حسرت باری به راننده انداختم و سرم رو انداختم پایین و به راه خودم ادامه دادم.

que je n'ai suis pas

یه سوال دارم:
چی شد که ما گی شدیم؟
اصلا ما واقعا گی هستیم؟
من گی ام؟
چرا؟
این همه آدم تو این دنیا؟
چرا من باید بین اون 2 تا 6 درصد باشم؟
حالا هم که گی هستم چرا تو این خانواده که مدل موهای من هم آبروشون رو به خطر میندازه؟
گاهی که به خودم فکر میکنم احساس غیبی میکنم
این تفاوت با همه خیلی چیزا رو ازم گرفته
دوستی که از بودن باهاش خوشحالم همش میپیچونتم
میفهمم چرا
سنش یه جوریه که دلش میخواد با یکی مثل خودش باشه از دخترای داف تعریف کنن با هم
آب دهنشون راه بیفته
تیکه بندازن
شماره بگیرن.....
اما من پایه هیچ کدوم از این کارا نیستم
خوب طبیعیه نخوان با من باشن
اما چرا؟
چرا وقتی دارم تو خیابونا راه میرم وقتی یه پسر زیبا میبینم اشک تو چشام حلقه میزنه؟
نمیدونم سهم من از این دنیا چیه و چقدره؟
اما تا حالا هیچی جز بدی و جبر و مشکل نسیبم نشده!
نمیدونم چی بگم؟
حالم از این نالیدن ها دیگه به هم میخوره
حالم از اراده ی احمقانه ای که چند وقت یه بار به سراغم میاد برای عوض کدن اوضاع و به همون سادگی که اومد فروکش میکنه به هم میخوره
حالم از آدمای اطرافم به هم میخوره
حالم از توهم اینکه همه دارن ازم استفاده میکنن تا به منافع خودشون برسن به هم میخوره
حالم از سوتی ایی خودم به هم میخوره
اینجا هم شده غر دونی من
جوری که جرئت نمیکنم آدرس این بلاگ رو به کسی بدم
اما چه کنم که آلن تو این مودم
گفته بودم فعلا به اینجا به چشم یه دفترچه خاطرات نگاه میکنم

یک تجربه

اگه پستای قبلی این بلاگ رو خونده باشید احتمالا از علاقه این روزای من با خبر شدید
کامینگ اوت
جوری شدم که هر جا این بحث میاد خیلی راحت میگم آره من هم گی هستم
و کلی میرم سر منبر به سخنرانی کردن البته بیشتر اوغات بحث حالت کنفرانس خبری به خودش میگیره
و بقیه سوال میپرسن و من جواب میدم
به حالتی رسیدم که اگه یه روز به یه نفر نگم که همجنسگرام روزم شب نمیشه
البته این مسئله عواقب هم داشته واسم
دیروز متوجه شدم که توی چند تا جمع از بچه های دانشگاه وقتی حرف از من پیش اومده
جلو چند نفر که هیچ رفاغتی با من نداشتن
جریان لو رفته
بهتم زد وقتی این جریان رو فهمیدم
دقیقا آدم هایی این بحث رو لو دادن که به من توصیه میکردن که سام این جریان رو به کسی نگو این کاملا شخصیه واست دردسر میشه
من هم جواب میدادم که الان من وارد این فاز شدم که به آدمایی که بهشون اعتماد دارم و فکر میکنم زمینه پذیرش این جریان رو دارن
بهشون میگم
اما حواسم هست که جلو هر کس و ناکس این مسئله رو نگم
اما همون خائن ها
رفتن جریان رو به چند نفر گفتن
وقتی فهمیدم

کله ام داغ شد خیلی نامردی بود
حس کردم اوضاع از دستم خارج شده و احساس عجز کردم
البته وقتی اون خائن ها رو دیدم کلی احساس شرمندگی کردن و کلی عذر خواهی کردن
اما چه فایده.....
بهتون توصیه میکنم اگه قصد کامینگ اوت عمومی دارید روند عاقلانه تری به حرکتتون بدید که مثل من نشید
امیدوارم کمیته انضباطی نشم
اونم به چه جرمی همجنسباز بودن
فکر این که یه همچین نامه ای بیاد دم خونمون هم مو رو به تنم سیخ میکنه
خدا به خیر بگذرونه....

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

gay pride

روز جهاني مبارزه با هموفوبيا

امروز يعني 27 اردي بهشت ماه كه مصادف با روز جهاني مبارزه با همو فوبياس به تمام اقليت هاي جنسي و دوست داران اقليت هاي جنسي تبريك ميگم به اميد روزي كه همه با هم اين روز رو در تمام شهر هاي تهران جشن بگيريم

من برم روبان صورتيم رو بخرم
به نظرم ايده خوبي بود
به نظرم حتي اينكه تو روزاي ديگه هم اين روبان رو به دستمون ببنديم و با اون وارد اجتماع هم بشيم خيلي خوبه
بدون شك از ما سوال هايي ميپرسن و اگر ديدم كسي جنبه اش رو داشت واسش همه چيو توضيح بديم
راستي مراسم رژه افتخار تهران تو دوم خيابون برگذار ميشه؟

روياي صادقه

نميدونم چرا هر كس از عقايد من نسبت به مذهب سر در مياره به چهار روز نميكشه ه خواب بابام رو ميبينه كه تو جاي خوبي نيست و نگران منه
آخي باباي مرده ي بيچاره ي من
اگه اينا بفهمن من گي ام بابام رو تو چه وضعي ميبينن
خدا رحم كنه!

آزادي در حد مطلق

گفت:من به تو بيش از حد دادم
آزاديه تو خيلي زياده
من: چطور به اين نتيجه رسيدي مامان؟
يه نگاه به اطرافت بنداز كدوم يكي از پسر خاله هات ميتونه تا 12 نصف شب بيرون بمونه؟
يا تو دوستات؟
گفتم :تو به اين ميگي آزادي؟
اينكه ساعت از 11 كه ميگذره بسكه زنگ ميزني سير به سرم ميكني كه كجام؟
يا وقتي دارمميرم بيرون به همه چيم گير ميدي؟
گفت :ديگه داري اتو از گليمت دراز تر ميكني
گفتم : منه خر و بگو كه ميرم تو خيابونا تك ميخورم كه يه كاري ضد ديكتاتور كرده باشم
خودم تو خونه يه كوچيكشو دارم
.....

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

شكرانه 1

مرسي كه من انقدر زشتم
تو نعمت رو در حق من تموم كردي
اين از جايي كه به دنيا اومدم
اين از خانواده
اين از درس
اين از زندگي
اين از ظاهر
اين از دوره زماني
اين از تنهايي
به قول شاهين نجفي حونم
حاجي(همون كه خودش بايد بفهمه) بي رو درباسي بگم ر....دي( منظورش ريدي بود فكر كنم
اما مطمئنم كه منظور من همون ريدي است

مووووود

بنده خدا امروز چه تلاشي ميكرد حرفشو پس بگيره
كه من خوشگلم
مثلا اومد غير مستقيم بگه
يه پسره هست كه ظاهر اصلا واسش مهم نيست حالا بهت معرفيش ميكنم
آخه من چي بهت بگم؟
شانسي اورد كه تو مودي نبودم كه بايد ميبودم

گوگوش چرا تو هميشه از قلب من خبر داري و با صداي جادوييت دردم رو فرياد ميزني؟

من به خواستنت دچار و
تو به مرگ كوچه سر خوش
رد پات مونده رو قلبم
شب بي من رفتنت خوش

خموش سايه كه فرياد بلبل از خاميست چو شمع سوخته آن به كه بي سخن باشي

دوباره حس سنگين از دست دادن يك دوست
چقدر تو نامردي پسر؟
هنوزم مجبورم لبخند بزنم
يه لبخند مصنوعي