۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

بوی مرگ


این هوای سرد پاییزی تنم رو میلرزونه
از این هوا متنفرم
باد پاییز که از لایه پنجره اتاقم میاد و به تنم میخوره سست و کرخت میشم
یاد مرگ میافتم
جدایی همیشگی
کسی که ناگهانی میره و دیگه نمیبینیش
زیبایی های پاییز وصف نشدنیه
برگ های زرد و نارنجی صدای خش خش برکا زیر پا
اما این هوا فقط مرگ رو به یادم میاره
بی هیچ چاره ای دویدن
نصف شب
تو بیابونای اطراف تهران
سرما تا مغز استخوان رسوخ میکنه
اشک بی اراده تو چشام جمع میشه و
خبر مرگ پدر
دردناکه
باور نکردنیه
اما شد و اون برای همیشه رفت و دو ساله که از اون روزا میگزره
دلم گاهی برا تنگ میشه به مرگش عادت نکردم سعی کردم فراموشش کنم و به خودم دوروغ بگم
اما این هوا وقتی به صورتم سیلی میزنه اشک هام سرازیر میشه و صورتم رو خیس میکنه
اما چاره ای نیست
میگن این قاعده بازیه
مسخرس
خدا مسخرس
میفهمی؟

۲ نظر:

  1. تسلیت میگم سالروز فوت پدر عزیزت رو سامی جان. آره همه چیز این دنیا مسخرست.میفهمم داداشی. 100% حق با توی
    اى دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن____وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

    پاسخحذف
  2. شاید همین تداعی معانی هست که منم یه حس لذت بخش تردید آمیخته با حسرت نسبت به پاییز دارم !
    ...
    سالروز فوت پدر رو هم تسلیت میگم

    پاسخحذف