۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

امشب اشکی میریزد

امشب توی یه گوشه ی شهر یه پسر تنها داره اشک میریزه و به سرنوشت خودش لعنت میکنه
پسره از تو پنجره اتاقش خیره شده به آسمون
آسمونی که ستاره ای توش نیست
هیچ ستاره ای
پسز تنها اشک میریزه
بی اختیار
سیل اشک روون میشه
به یاد چشم های تومیفته
توی غریبه

غریبه آی غریبه آی غریبه
عجب چشمای توعاشق فریبه

قلبش تند میزنه و شدید تر اشک میریزه
تو رو نمیشناسه
صداتو نشنیده
فقط چشماتو دیده
و حلقه ای که به انگشت اشاره داری
اسمت رو نمیدونه و با خودش هی تکرار میکنه

اسم تو هر اسمیکه هست مثل غزل چه عاشقانس
پر وسوسه مثل سفر
مثل غربت صادقانس

پسر اشک میریزه
پسر تنها اشک میریزه
و به خودش میگه : خیلی بی عرضه ای حتی نتونستی ازش اسمش رو بپرسی
فقط رد و بدل کردن یه نگاه
چه با تو کرد؟
همه بدنش تیر میکشه
تمام وجودم لبریز از خواهشه
پسر با خودش میگهه آخه از کجا پیداش کنم؟
کی میدونه که دیکه کی و چه وقتی دوباره میاد تو اون رستوران
این افکار قلب پسر رو آتیش میزنه
بالش زیر سرش الان دیگه خیس خیسه از اشک
و اینجا توی اینگوشه شهر داره برا کسی اشک میریزه
که نمیشناستش اما اننگار عمریه دوسش داره
یک نگاه با قلب پسر چه کرد؟

۱ نظر:

  1. من هم یک همجنسگرا هستم و به همجنسگرایی خودم افتخار میکنم. من همجنسگراها را دوست دارم. به امید این که همه همجنسگراها به آرمانشهر خودشون نزدیک بشن و بهاون برسن. دوستت دارم. عماد
    emadgolpesar@yahoo.com

    پاسخحذف