۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

خزش

بعد یه روز جر دهنده
روزی که از ساعت 6 صبح میرم بیرون و 9 شب بر میگردم خونه
روزی که به معنیه واقعی کلمه توش سگ دو میزنم
(هه سگ دو چو عبارت جالبی)
میرسم خونه
یه آب به دست و صورت میزنم و البته پاهام
لباسامو عوض میکنم
2-3 تا میوه میخورم به عنوان شام
بعد میخزم تو نت
واقعا واژه ی دیگه ای واسه حرکت اومدن پشت کامپیوتر پیدا نکردم
خزیدن
لذبت بخشه
مثل لخت شدن میمونه
همونی هستم که میخوام
من اینجا همونی هستم که میخوام
تصور بی اینترنتی واسم عذاب آوره
شده مثل اکسیژن واسم

مثل یه خانواده
خانواده ای که تک تک اعضاش رو خودم به میل خودم انتخاب کردم
چی از این بهتر میخوام
میتونم فوقش هم به همن زندگی بچسبم
اما نه خوب.....
مطماننا....

بچه

هنوز هم مثل پسر بچه ها میمونم
یا شایدم دختر بچه ها
وقتی که انتظار بی توجهی و کم لطفی رو ندارم
و یکی بهم تشر میزنه
ناراحتم میکنه
وقتی یکی برام خیلی مهمه
و میفهمم من براش هیچی نیستم

بغض میکنم
اشک تو چشام جمع میشه

این کار زشت به نظرم میومد
اسمش رو گذاشته بودم ضعف

اما الان به نظرم ضعف نیست
کودکانه ست
کوکانه ها که ضعف نیستن

الان بغض تو گلومه

من شونه میخوام با گوش
شونه ای واسه گریه کردن و گوشی واسه اینکه بشنوتم

حتی المکان گوش و شانه به یک انسان متصل باشه مطلوب تره واسم

لمس لحظه

نمیدونم چرا انقدر شخصیت نا محبوبی دارم
و دوست نداشتنی
همش هم تلاشم اینه که محبت کنم
جبران کنم
بی دریغ
اما اینا ذهنشون خیلی وقت پیش راجب من ساخته شده
من یه پله ام
یه موجود چارپا که میشه ازش سواری کشید
پس باید بش دروغ گفد که تو خوبی
کاش کمی هوشم کمتر بود
کاش کمتر رو رفتار دیگران نسبت به خودم حساس و دقیق بودم
میخوام خودم باشم
محبت کردن بسه
سواری بسه
دلم میخواد کمی مغرور باشم
کمی دست نیافتنی
کمی سخت
اما نمیشه
دیگه حالم داره از این من به هم میخوره
تلاش احمقانه ای میکردم تا حالا
که خوب و دوست دتشتنی باشم واسه همه
اما این بازی دو سر باخت بود واسم
هم اینکه محبوب نشدم
هم اینکه لحظه هامو هدر دادم

۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

به یاد فروغ

مادرم تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی میگردد
و فکر میکند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است
مادرم تمام روز دعا می خواند
مادر گناهکار طبیعی ست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهی ها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد



از شعر دلم برای باغچه میسوزد
کتاب ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد فروغ

8/8/88


امروز 8/8/88 است
حیف است که در این روز مبارک
خاطره ای از مشهد مقدس تعریف نکنم:
راهنمایی میرفتم
با مدرسه رفته بودیم مشهد
این جور سفرا حال میده معمولا
با تموم محدودیت هاش و کمبود هاش
حال میده چون یه تجربه جدیده از زندگی کردن با دوستایی که فقط چند ساعت تو مدرسه میدیدمشون
رفته بودیم حرم ساعت 12 شب بود
دیدیم یه گوشه حرم یه گروه جوون خوش سیرت (اون موقع چشم برزخی هم داشتم)و خوش صورت
مداحی میکردن
نوحه میخوندن و خودشون رو میزدن
و های های گریه میکردن
ما بچه کوچولو ها هم دورشون جمع شدیم
شنیدیم
از ظلم هایی که به خاواده ی پیامبر اسلام رفته بود
سوزناک بود
و اشک آور
اینجا باید اضافه کنم که مداحا معمولا برای اینکه سوز رو زیاد کنن
دروغ میگن
افسانه از خودشون در میارن
چرت هایی میگن که اصلا مخالف اصل اسلام
فقط به این قیمت که چند قطره اشک بیشتر بریزیم
و این اشک ها اون دنیا بیاد کمکمون و ما رو از آتش نجات بده
یا شب اول قبر که یکی از سخت ترین غول های بازی میاد سراغمون و باید تنها و دست خالی باش بجنگیم
این اشکها بیاد کمکمون
این ها واسه مداحا توجیه پذیرن که هر دروغی که میخوان بگن
به قیمت چند اشک بیشتر

خلاصه اینکه ما میشنیدیم
سینه میزدیم و اشک میریختیم
این که هنوز هم وقتی یاد اون حرفا میفتم یه جوری میشم
صحنه های وحشتناکی رو ترسیم میکردن
خلاصه اینکه چند ساعت سینه زدیم و اشک ریختیم
همه سینه ها بچه گونمون سرخ شده بود و سینه بعضی از بچه ها کبود
این هم یکه از نشونه های مقدار ایمانه

بعد از پایان مراسم خود زنی رفتیم واسه نماز صبح
یه جا وایسادیم 10-15 نفر بودیم
یه پیرمرد همچین با صورت نورانی(مثل دست دوم فروشی دو کوچه پایین ترمون)
بهمون گفت اینجا واینسید
بیاید اینور نماز بخونید
ما هم تعویض جا کردیم
گذشت تا اینکه تو روز آخر اون معلممون که بامون بود گفت این پیرمرده امام زمان یاچمیدونم امام رضا بوده
که چون توی اون لحظه معنویت ما بالا رفته بوده جای یرگزیده ای رو واسه نماز به ما نشون داده
و معلمه میگفت بعد نماز ما حرم رو زیر و رو کردیم که پیر مرد رو پیدا کنیم
اما نبود
و با این مقدمه ها به این نتیجه رسید که پیرمرد فرستاده خدا بوده
یا امام زمان یا خود امام رضا
و این معما حل نشده باقی موند
و ما بچه کوچولو ها موندیم و با یه معجزه که اینو خودمون تجربه کرده بودیم


نتیجه گیری اخلاقی:

خرافه و تفکر عوامانه تا مغز استخوان توی تشییع رخنه کرده
همینه که فیلمای خرافه ایه صدا و سیما اشک مامانامونو در میاره
بی عقلی و بی منطقی رمز و اذن ورود به تشیعه
و یه شیعه اصیل فکر نمیکنه و فقط تقلید میکنه
و اگه فکر کرد و سوال واسش پیش اومد
مرتده بی شک
و البته یه ویژگی دیگه این فرقه که البته ربطی به این خاطره نداره فاشیست بودن شیعه است
خود برتر بینی
خود را از همه ادیان بهتر میبینه و بهشت رو فقط واسه خودش میبینه
یه مثال کوچیک این فاشیست بودن هم همین سیدیه
که اصالت خون و وصل بودن به یه خانواده یه حسن و یه سری مزایا داره که سید رو از همی بالا تر میبره


تا مسلمین دیگه واقعا منو نخوردن این پست رو همین جا تمو کنم

توبه

توبه یه قربانی دیگه گرفت
نمیدونم آخوند محلشون چی بش گفته؟
اگه لواط کنی سرب مذاب میریزن تو مقعدت
تا ابد در آتش عذاب میمونی
یا اینکه ما تحت مبارکت هرگز به فرش های بهشتی نمیخوره
(عقوبت ها بالا رو از احادیث مسلمین در آوردم)
خدایا هی که فقط واسه مسلمونایی
مگه من کاری بات دارم که پا رو دمم میزاری؟
من با یه نفر بیشتر رابطه نداشتم
اونم متحول کردی
و بازگردوندی به راه خودت
موندم که تو چه خوبی!!!!!
لطفا دیگه بیخیالم شو
چون من بیخیال توام


پ.ن:خدای مسلمونا:توجیهی واسه این عبارت مسخره ندارم
گفتم به یکی گیر بدم که نیست
اینجوری بهتره


پ.ن:همجنسگرا های مسلمون عزیز لطفا منو نخورید

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

c'est trop difficile

این که تو هم این بلاگ رو میخونی
و الان دیگه میدونی من کی ام
نوشتن رو واسم سخت میکنه
میدونم
و نمیدونم چرا؟
از این بگم که دیشب نرسیدم برم کلاس و به جاش رفتم
دیت گذاشتم با یکی دیگه؟
بعد اومدم پیش تو
یا از چمیدونم...
دیوونگی های جدیدم بگم که اسمش رو گذاشتم بی پروایی
فقط لطفا از من متنفر نشو
دیشب نوع بحث
و فضا جوری بود که نمیشد بگم
میخواستم از لحظات با تو بودن
لذت ببرم
تو اون هوای وهم انگیز
با بوی درخت اکالیپتوس

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

احساس داغ پاییزی


این هوای سرد پاییزی
آدم رو داغ میکنه
دونه های ریز بارون به شدت به شیشه ماشین میخورن
همه شیشه های ماشیناشونو کشیدن بالا
اما من همه شیشه ها رو آوردم پایین و
موزیک فوق العاده crazy little thing called loveگوش میدم
با آخرین ولوم
لذت بخشه واقعا
گوشام از سرما بی حس میشه
اما هنوز داغم
آسمون صداهای وحشتناک از خودش در میاره
میخواد منو بترسونه
اما من فقط داغم
انقدر داغ که هرکی بهم پیشنهاد بده باش میرم
حتی تو
شاید بی پروایی باشه اما دارم سعی میکنم بی پروا شم
از ترسو بودن و محتاط بودن چیزی گیرم نیومد
میخوام بی پروایی رو امتحان کنم
نمیدونم چطور میشه که گاهی بعضی ها با دیدن آسمون ابری و بارونی دلشون میگیره(مثل گاهی خود من)
به نظر من که بارون ته شادیه
ته زندگیه
ته داغ بودن
مثل چشیدن طعم لب شیرین یک همجنس



پ.ن:تو جمله آخر به جای همجنس نوشته بودم پسر گفتم شاید پدوفیلانه به نظر نیاد کردمش همجنس که ....

که نمیدونم چی!!!!!

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

مردانگی

چرا انقدر شلی؟
محکم باش
این چه لباساییه که میپوشی
ناسلامتی مردی ها!!!!
چرا حرف زدنت عین دختراس؟

روزی چند بار از این نوع جملات بشنویم خوبه؟
با افتخار به همه این احمقانه ها یه جواب میدم:

افتخاری تو مرد بودن نمیبینم
من همینم
همینه که هست

سکوت مرگبار

حرف زیادی واسه گفتن ندارم
هنر بحث وسط کشیدن ندارم
اگه آدم ساکتی هستی
اگه نمیتونی حرف بکشی
بینمون فقط سکوت میمونه و سکوت
یه سکوتی که هر دو مون رو عذاب میده
یه سکوت مرگبار
که حتی تند ترین آهنگ های لینکین پارک هم با آخرین ولوم
نمیتونه پرش کنه
یه سکوت مرگبار


همصحبت خوبی نیستم

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

روزهای رنگین کمانی

داره یه اتفاقاتی میفته
وقتی که تو محله ما که میشه گفت یه محله سنتیه
cdفروش بساط پهن میکنه و توی بساطش فیلم shelter به چشم میخوره
با اون عکس روی جلدش




هر کی از کنار بساطش رد ممیشه مکثی میکنه و نگاهی به cd ها میندازه
این یعنی تغییر
این یعنی آمادگی
الان هرجا رو ببینی گی ها هستن
با نشونه
بی نشونه
شاید روزی که حمید بهم گفت: ( جنبش همجنسگرا های ایران نتیجه میده
و ما به رسمیت شناخته میشیم از طرف مردم و ما این مسئله رو با
چشمای خودمون میبینیم
یعنی به عمر ما قد میده)
واسم سخت بود تصورش که اینا رو میگفت
اما الان به ایمان رسیدم که ما میرسیم به حقمون
من مطمئنم روزی که جنبش مدنی مردم به پیروزی رسید
ونخبه ها زمام امور رو در دستشون گرفتن
ما هم میتونیم با فعالیت مدنی به حقمون برسیم
مطمئنم یه روزی توی همین بلاگا میگیم بروبچ همجنسگرا فلان ساعت فلان جا
و همه خواهند آمد
روزها رنگینن کمانی
روزهایی که خیلی وقته شروع شده
و من مطمئنم یکی از همین روزا اوج میگیره
شاید مسخره باشه برا منی که کاملا مادی فکر میکنم به خواب استناد کردن
اما من خواب دیدم
که طبق یه قرار قبلی و اینترنتی تعداد زیادی از همجنسگرا ها
زن ومرد
دختر و پسر
جمع شدن یه جا
و انبوهی از جمعیت بودن
همه هیجان زده بودن و دلگرم
مطمئنم اون روز میرسه
به نسل خودم افتخار میکنم
و انگشت شصتم رو به همه اونایی نشون میدم
که میگن نسل شما تنبله و کاری نمیکنه
خواهیم دید
که ما هستیم
و ما کارهای بزرگی میکنیم و خواهیم کرد
خواهید دید


۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

دیده ام آن چشم دل سیه که تو داری جانب هیچ آشنا نگاه ندارد

دو هفته گذشته
دو هفته هست که گذشته
و به سختی گذشته
من هنوزم وقتی چشمام رو میبندم چشمای تو رو میبینم
روبروم
تو زیبایی و من تنها
نگاه عمیقت دید من رو نسبت به خیلی چیزا عوض کرده
نگاهی که عمق داشت
عمقی به وسعت دریا
نشون میده قلب بزرگی داری
حتی اگه سکس میفروشی
مهم نیست

تو آدم رویای من نیستی
تو خود رویای منی
حس تازه ایه اینکه هر وقت به یادت میافتم میخوام
زانوهام رو بغل کنم و های های گریه کنم
با صدای بلند
بی مراعات
بی ترس از این که مورد سوال قرار بگیرم
چه جوابی دارم واسه گفتن؟
بگم فقط یه نگاه منو به این روز انداخته؟
تو این دو هفته خیلی شنیدم که میگن گرفته ای
مشکلی پیش اومده؟
من که بازیگر ماهری بودم
کم آوردم با تو
نقشم رو خوب بازی نمیکنم دیگه
من اینجا اشک میریزم و مینویسم و نمیتونم تو الان کجایی؟
کجای این شهر؟
نکنه غم تو دلت باشه!
که نگاهت میگفت غم داری
غم بزرگ

آرزوم الان فقط همینه دوباره دیدن تو
همین
دوباره دیدن پسری که به یاد آوردنش
قلبم رو میفشاره
و احساس داغ بودن میکنم
تابستون
آفتاب.........

زود دیر شد

ا حالا به این فکر کردی که یه وقتی هم میرسه که وقتی از جلوی آیینه رد میشی سریع رد میشی که خودتو نبینی
که فرار کنی از خودت
مسئله فلسفی نیست
از ظاهر خودت
دیگه مثل الان واسه چند دقیقه به آیینه خیره نشی که وایییییییییی
عجب چیزیم من
یه وقتی میرسه که دیگه زیبا نیستی
و هر ورز که جلوی آیینه می ایستی یه نشونه جدید از گذر زمان میبینی
زمان زیباییت رو ازت میگیره
دیگه اون خونی که تو وجودت موج میزد به زور میچرخه
تا فقط تسویه حساب کنی و بری
همین
اون موقع چی داری واسه اینکه آدم ها رو به خودت جذب کنی؟
که تنها نباشی
همین الانش هم که مثلا زیبایی به نظر من تنهایی چه برسه به اون موقع
پاشو یه کاری کن
هی نگو بعدا
از کجا معلوم همین امشب که داری از خیابون رد میشی یه ماشین نیاد از روت رد شه؟
بمیری
به همین راحتی
سهمت از این دنیا ته میکشه
از خواب پاشو
اگه وقتی داشته باشه الان وقتشه
ترس رو کنار بذار
انقلاب کن
درون خودت
و بیرون
انقدر قوی هستی که بتونی خیلی چیزا رود عوض کنی
پاشو که همین الانش هم دیره
چه برسه به فردا؟

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

چشمچرونی


(سام یه کم آروم تر برو
ماشین بغلیه رو نگاه کن
عجب دافایی توش نشستن
اوه ه ه ه نگاه کن چه جوری پا میده بیشرف
جون من یه ذره آروم تر برو )
اینا جملاتیه که زیاد شنیدم
از دوستای استریت مختلف
شاید یه جور دیگه بگن مثلا اما مفهوم حرفاشون وقتی یه دختر خوشگل میبینن همینه
و عکسل عمل من:
سرعت رو کم میکنم
یه نگاه تو ماشین بغلی میندازم
یه لبخند تحویل دافی ماشین بغلی میدم و بر میگردم به دوستم میگم
اااااااااااه
حالم به هم خورد برو گم شو بابا
بعد گازش رو میگیرم میرم

مثل اینکه کلا چشمچرونی عمل لذت بخشیه واسشون
اما من نه تنها واسم لذت بخش نیست بلکه تهوع آوره البته چشمچرونی از جنس مخالف
یه لذت دیگه که چشم چرونی واسشون داره اینه که
با یه هم احساسشون (ازنظر تمایلات جنسی) همراهن و نظر هم رو تائید یا رد میکنن
و مثلا میگن طرف فقط به درد سکس میخوره همین
یا اینکه به به طرف زن زندگیه

من اصلا مفهوم این لذت بردن از چشمچرونی رو نمیفهمیدم
خب مثلا من یه مرد یا پسر جذاب و زیبا میبینم
نگاش میکنم و لذت میبرم دیگه این دیوونه بازیا چیه؟
البته من تا وقتی این نظر رو داشتم که با جمع های گی نرفته بودم اینور اونور
دقیقا تو جمع های گی هم چشمچرونی بود
زیر زیرکی به طرف خندیدن و چشمک زدن و تو جمع یه نفر نشون دادن و اینکه هر کی نظر بده درباره طرف
مثلا به به عجب بی افیه
یا اینکه خوبه واسه سکس یا عجب خوردنی
من توی این نوع جمع ها باز حرفی نمیزدم اما واقعا واسم جالب و با حال بود
گاهی لذت میبرم و از ته دل میخندم
دیگه عذابی در کار نیست
که البته این نشون میده من به یه دنیای رنگین کمونی تعلق دارم
و این باعث افتخاره
از اون موقع به بعد دیگه دوستای استریتم رو بابت چشمچرونیشون سرزنش نمیکنم
خودم رو جاشون میذارم
درستم این بود که از اول این کارو بکنم نه اینکه وقتی خودم ماجرا رو از نزدیک لمس کردم
گاهی کافی فقط سعی کنیم خودمون رو جای یکی دیگه بذاریم
فقط سعی
نه بیشتر
چون هرکی جای خودشه
اما اگه همون اندک تلاش رو میکردیم الن اوضاع خیلی بهتر از این حرفا بود و سر چیزای الکی الکی هم حق هم رو پایمال نمیکردیم چه برسه به زندگی یا استعداد کسی

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

حدیث

توی این چند روز تعطیلات آخر هفته به اصل خودم برگشتم و کرم کتاب شدم
هر چی کتاب که عقده خوندنشو پیدا کرده بودم دور خودم جمع کردم
الان اتاقم دیدنیه
پر کتابه
هر کتابی که بگی
از تاریخ ده هزار ساله ایران
خاطرات سیاسی فلان شخصیت
ولایت فقیه خمینی
فرهنگ افعال فرانسه
دفتر پنجم مثنوی معنوی
خلاصه اینکه هیچ کدوم رو بی بهره نذاشتم و تا جایی که میتونستم ازشون خوندم
در این بین یه حدیث از یکی از امامای مسلمونا بد جور توجه منو به خودش جلب کرد
انگار این حرفو اصلا از اول برا گی ها زده
با خودم گفتم بالاخره این ائمه مسلمونا یه جا به درد ما خوردن
تا حالا جز عذاب و مزاحمت که چیزی ازشون ندیده بودم
حدیث این بود:
علی:
مردم دشمن چیزی هستند که نمیشناسند

خدایی دلیل اصلی دشمنی عوام الناس هم با مسئله همجنسگرایی همون عدم شناختشونه
وگرنه فکر کنم هممون این مسئله رو بش معتقدیم که اگر یک همجنسگرا فقط 10 دقیقه بشینه منطقی با یه آدم عاقل حرف بزنه
امکان نداره اون فرد عقاید قبلیشو نسبت به همجنسگرایی داشته باشه

کلا حدیث خوب و جالبی بود و مستعد اینه که رو سر در سازمانهای حمایت از حقوق دگر باشها نوشته بشه البته تو کشور های مسلمون
که البته
خوشبختانه ایران در صورت بقای جمهوری اسلامی تا 4-5 سال دیگه از زمره ی کشور های اسلامی خارج میشه
انشاءالله

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

امشب اشکی میریزد

امشب توی یه گوشه ی شهر یه پسر تنها داره اشک میریزه و به سرنوشت خودش لعنت میکنه
پسره از تو پنجره اتاقش خیره شده به آسمون
آسمونی که ستاره ای توش نیست
هیچ ستاره ای
پسز تنها اشک میریزه
بی اختیار
سیل اشک روون میشه
به یاد چشم های تومیفته
توی غریبه

غریبه آی غریبه آی غریبه
عجب چشمای توعاشق فریبه

قلبش تند میزنه و شدید تر اشک میریزه
تو رو نمیشناسه
صداتو نشنیده
فقط چشماتو دیده
و حلقه ای که به انگشت اشاره داری
اسمت رو نمیدونه و با خودش هی تکرار میکنه

اسم تو هر اسمیکه هست مثل غزل چه عاشقانس
پر وسوسه مثل سفر
مثل غربت صادقانس

پسر اشک میریزه
پسر تنها اشک میریزه
و به خودش میگه : خیلی بی عرضه ای حتی نتونستی ازش اسمش رو بپرسی
فقط رد و بدل کردن یه نگاه
چه با تو کرد؟
همه بدنش تیر میکشه
تمام وجودم لبریز از خواهشه
پسر با خودش میگهه آخه از کجا پیداش کنم؟
کی میدونه که دیکه کی و چه وقتی دوباره میاد تو اون رستوران
این افکار قلب پسر رو آتیش میزنه
بالش زیر سرش الان دیگه خیس خیسه از اشک
و اینجا توی اینگوشه شهر داره برا کسی اشک میریزه
که نمیشناستش اما اننگار عمریه دوسش داره
یک نگاه با قلب پسر چه کرد؟

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

حماقت شاخ ودم نداره که! داره؟

یه پسر ابله:سام میدونی انگشتر رو کردی تو اون انگشتت معنیش چیه؟

گفتم:وایییی معنیش چیه؟

گفت:گی ها حلقه میکنن تو اون انگشتشون

گفتم: ااااااااا چه جالب!!!! راست میگی؟

گفت : آره دیونه ننداز تو اون انگشتت

گفتم : من که راحتم دوست دارم بندازم تو این انگشتم

رو مو کردم اونور و بحث رو عوض کردم

امثال این حرفا هممون زیاد میشنویم

که آره میگن فلانی همجنسبازه

یا میگن این غرب شورشو در آورده خودشونو کشتن با حقوق همجنسبازا

آخه بچه بازی هم دفاع میخواد؟

یکی از استاد فارسی پرسید درسته که میگن بیشتر معشوق ها تو شعر فارسی مذکرن؟

تو اشعار حافظ و سعدی؟

و استاد گفت: آره متاسفانه

نیشخند زدم و یه جوری که بفهمه گفتم :ههههه متاسفانه

افکار همو فوب تا مغز استخوان ایرانی ها نفوذ کرده نمیدنم چه جوری میشه باش جنگید؟

چه جوری میشه عوضش کرد؟

دیشب ابراهیم نبوی تو صدای آمریکا درباره اعدام بهنود شجاعی

میگفت: ملت ایران مشکل فرهنگی دارن

با مسئله اعدام فکر میکنن اگه خون قاتل عزیز از دست رفتشون رو بریزن آروم میشن

و وجدان بشریت آروم میشه گفت که این فکر باید عوض شه

تمام ملت ایران باید آموزش ببینن سر کلاس برن(حرفاش تو همین مایه ها بود)

نمیدونم کی باید این کلاسا رو برگذار کنه؟

دولت و حکومتی که تو تحجر و خرافه پرستی دست مادر بزرگ منو از پشت بسته؟

یا فعال حقوق بشری که یا فراری شدن یا تو زندانن

فراری ها هم اگه حرفی بزنن ملت میگن اینا رفتن غرب غربزده شدن جو اونجا گرفتتشون

یا من همجنسگرا آره من

به جای اینکه بزنم تو گوش اون دوس احمقم با افکار همو فوبش سعی کردم با مسخره بازی جواب بدم و بحثو عوض کنم

من مقصرم که وقتی دختر خاله ی دانشجوم میگه :من نمودونم این خارجی ها چرا انقد احمقن؟

همجنسبازا رو به جای اینکه عمل تغییر جنسیت کنن خوب شن

هی واسه کاراشون تبلیغ میکنن که به کثافت کاری خودشون ادامه بدن و قبح گناهشون بریزه

حتی ژاپن هم داره واسه همجنسبازی تبلیغ میکنه

من به جای اینکه بزنم تو سرش که آخه احمق جون تو که هنوز فرق ترنس و هموسکشوال رو نمیدونی چرا نظر میدی؟

آره من مقصرم که سکوت میکنن نباید انتظار داشته باشم که یکی از اون سر دنیا بیاد و فکر مسموم ملت رو درست کنه

باید خودم شروع کنم با اطرافیام
بشون بگم فامیلا
دوستا آشنا ها
همون پسره آروم که همش ازش تعریف میکنید
به بچه هاتون میگید از سام یاد بگیر
دوستایی که جونتون واسم در میره(ظاهرا)
تو دوست موندنمون با هم اصرار دارید
میگید از من کلی چیزا یاد گرفتید
من همون هیولام که تو ذهنتون راجب همجنسگرا ها ساخنید
من همجنسگرام
من گی هستم
همون غول که انگار میتونه بخورتتون و ازش فرار میکنید
همون که عارتون میاد دربارش حرف بزنید
منم
آره منم
منظور این نیست که این حرفایهو زده بشه
باید آروم گفته بشه
آروم آروم باید تو ذهن هموفوب اطرافیامون نفوذ کنیم
باید شروع کنیم
از همین امروز
میشه من امتحان کردم
درمورد این امتحان کردمم هم ماجرا دارم که در بارش خواهم نوشت

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

la boheme

یکی از بد ترین حالت های از خواب بیدار شدن واسه من اینه که موبایلمو که شبا نزدیک تختم میذارم زنگ بخوره
یه روز صبح
این اتفاق افتاد
تابستون
گوشیم اول صبحی زنگ خورد
به زور گوشیمو تو وسائل وسیمای در هم پائین تختم پیدا کردم
عینکمو رو چشم گذاشتم
شماره نا آشنا بود اما از پیش شماره معلوم بود که از دانشگاه
طبیعی بود که جواب بدم
اونور خط یه آقا هه بود
گفت:آقای ....
گفتم:بله بفرمائید؟
گفت:از دانشگاه ..... تماس میگیرم
میخوام بگم که با ادامه تحصیلتون واسه یه ترم دیگه تو دانشگاه موافقت شده
اما باید توجه داشته باشید که باید بیشتر تلاش کنید که دیگه مشروط نشید
چون در اونصورت دیگه نمیشه کاری واستون کرد
من هم گفتم :بله
حالا من باید چی کار کنم؟
فرمی پر کنم؟
تعهد بدم؟
گفت :نه همون وقت انتخاب واحد بیاید انتخاب واحد کنید
گفتم:باشه
ممنون
خدافظ
باید خوشحال می بودم
اما نبودم
برای بعد از اخراجم از دانشگاه برنامه ریخته بودم
درس میخوندن
رشته ای که دوست داشتم
احتمال داشت مثل این رشته فنی لعنتی سراسری قبول نشم
اما شک نداشتم آزاد قبول میشم
هر رشته انسانی رو ترجیح میدم به این آشغالی که الان دارم میخونم
دلم میخواد سر کلاسی بشینم که از حافظ بشنوم و سعدی
نه میزان تنش و کرنش تیر و خرپا
سر کلاسی باشم که از جامعه انسانی بگه و تئوری جامعه شناسی بشنوم
نه از اینکه باید از بتن مسلح کجا استفاده بشه؟ و از بتن فضولانی کجا؟
دلم میخواد درباره نظریات روانشناسی فروید بشنوم و یاد بگیرم
نه بازده نیروگاه حرارتی
دلم میخواد درباره طراحی و معماری آتار تاریخی بدونم
نه از طراحی راه و شبکه انتقال آب
من دارم میدوم
سعی میکنم به سرعت بدوم تا به بقیه هم مسیرام برسم
اما من انگیزه ای در انتهای این مسیر ندارم
من دارم تلاش میکنم
و میدوم
اما دور میشم از هدفم
به سرعت دور میشم
به خودم میگم پسر نگران نباش
برمیگردی
اما چه برگشتنی؟
عمرم هم بر میگرده؟
هوشم هم بر میگرده؟
جوونیم چی؟
عجب مردابیه!!!
من دلم علوم انسانی میخواد
من دلم حرکت با انگیزه میخواد
من دلم درس خونمد با علاقه میخواد
من دلم چیزی رو میخواد که دلم میخوات

برادرانگی

همیشه از خودم میپرسیدم اگه به صورت جدی با این مسئله بر خورد کنم که بفهمم خواهرم دوست پسر داره چی کار میکنم؟
البته تو این مسئله یه بار امتحانم رو پس دادم
اون موقع ما که خواهرم تازه اول راه بود تو خونه لو رفتکه دوست پسر داره
یادم نیست چه جوری؟
اما بساطی شد
خانواده ی مذهبی من با این مسئله نمیتونست کنار بیاد
اینمسئله تا یه مدت اوضاع خونه ما رو بحرانی کرد
من هم تمام و کمال پشت خواهرم وایسادم و ازش دفاع کردم
کلی منبر رفتم تو خونه
که دوره این تحجر های احمقانه گذشته
از اون ماجرا یه و سالی میگذره

تا اینکه امشب واسه وصل کردن پرینتر رفتم تو اتاق خواهرم
نشستم پای دستگا هش
از فضولی متنفرم اما برای امتحان پرینتر باید دنبال یه فایل قابل پرینت میگشتم
تو عکس های نمونه کامپیوتر رفتم
یه فایل دیدم به اسم خود خواهرم
توش 4-5 تا عکس بود از یه پسر
خوشحال شدم از اینکه یکی رو داره
اما میخواستم ببینم کیه طرف؟
خیلی خبیسانه فایل رو ریختم تو فلشم
اما از یه چیزی هم ناراحت شدم
من ارتباط خوبی با خواهرم دارم
منم میشناسه که اهل غیرت نیستم
چرا این مسئله رو با من در میون نذاشته؟
نمیدونم شاید یه دوستیه گذرا باشه!!!!
مهم نیست
دلم میخواد با خواهرم دوست باشم
اما نقش برادری لعنتی تو جامعه کثیف ما یه نقش غیرتی و خشن و آشغاله
من سعی کردم اون نقش رو واسه خواهرم نداشته باشم
دلم میخواد در این مورد باش حرف بزنم
اما نمیدونم چه جوری؟
و از کجا شروع کنم؟

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

یه روز کاری!!!!!!!!

یه حس خستگی خوب و خوشایند
با اینکه تلاش برای بیدار نگه داشتن چشمام اذیتم میکنه
اما این خستگی خوشاینده
از 7 صبح میرم دانشگاه 7-8 میام
خسته میشم
اما لذت میبرم
مخصوصا تو این چند روز اخیر
کلاسام خیلی احمقانس فاصله های 3-4 ساعته آزاد بینشون
میشینم با بچه ها حرف میزنم
آزمایشگاها یی که چون اول ترم برگذار نمیشه
تا همین ترم قبل تا کلاس تموم میشد یا برگذار نمیشد مثل باد از دانشگاه میزدم بیرون
اما الان میشینم ساعت ها با بچه ها حرف میزنم
از هر دری
با هر عقیده ای
این حرفا یه نتیجه خوشایند داشت واسم اینروزا
کشف یه گی
یه وست که با هم دوستای معمولی بودیم
یه جوریا یی تو این روزا بحثمون به طور غیر مستقیم به بحث گیی کشیده شد اما خیلی معمولی تا اینکه دیروز بک گراند گوشیم رو دید که پرچم رنگین کمان بود
گفت:به چه پرچم قشنگی!!!!
دیگه منم که خر نبودم یه بو هایی از قبل برده بود
و طبیعتا طبق گفته خودش اون یه بو هایی از گی بودن من
دیگه حرف زدیم از هر دری
حس خوبی بود
گی ها مثل همه جا های دیگه تو دانشگاه ما هم هستن
با نشونه یا بی نشونه
اما خب شک هست و دو دلی واسه بر قراری رابطه
واسه همین نزدیک شدن به یکیشون و حرف زدن تو این باب حس خوشایندیه
امروزم 2 ساعتی با هم بودیم و حرف میزدیم
میگفت بایوسکشواله
نمیدونم والا هر چی بود گی بودنش بیشتر بود
بعد دانشگاهم امروز با چند تا از بچه های دانشگاه که استریت هم به نظر میان به صورت کاملا بی برنامه رفتیم سینما
چون بی برنامه بودیم تونستم نظر خودم رو غالب کنم که بریم بی پولی بهرام رادان جونم رو ببینم




فیلم با حالی بود اما یه بازیگر در حد 1-2 دقیقه داشت که واسم آشنا بود

مثل همیشه نفسمو بند آورد

نمیدونم به بیل برد های تبلیغاتی تیلیغ میکنید یا نه؟

تا همین چند وقت پیش تو اتوبان مدرس یه تبلیغ نوین چرم مشهد بود که عکس یه پسره بود به چی خفنی

هر بار که با ماشین از اونجا رد میشدم بسکه به عکسش خیره میشدم و سرعت ماشین رو کم میکردم

نزدیک بود تصادف کنم

خلاصه هر وقت نزدیک اونجا میرسیدم خدا خدا میکردم که یه کم ترافیک باشه تا عکس پسره رو یه دل سیر ببینم

اما آخه مگه آدم از ذیدنش سیر میشه؟

پسره توی فیلم بود

توی یه صحنه حضور داشت و تو 3 تا صحنه هم عکساش بودن

محشر بود خدایی

همون جوری مغرور مثل تو عکسش

خودتون ببینید خدایی



توی اون صحنه بهرام رادان با وارد اتاقی میشه که پسره توشه بعد یه نگاهی بینشون رد و بدل میشه و میاد سمت در

دقیقا در این لحظه که شاهد فیلم بودم نمیدونم چرا انتظار داشتم این دو تا جیگر بیان روبروی هم وایسن و از هم لب بگیرن و یه صحنه احساسی شروع شه

عجب فکری

میدونم خطور این فکر از عواقب دیدن سریال کوئیر اس فولک

که واسه اونم گفتنی زیاد دارم اما باشه یه وقت دیگه

که اگه الان بگم یا وسطش خوابم میبره

اگه خوابم هم نبره این پست خیلی شله قلم کار میشه



۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

پیشنهاد بیشرمانه

نمیدونم جریان چیه؟
اتفاقاتی برای اولین بار تو زندگیم و انقدر نزدیک به هم
پیشنهاد سکس توی نت و چت روم و منجم کاملا واسمون عادیه اما به نظرم اینکه یکی توی پارک این پیشنهاد رو بهت بده خاصه واقعا
تازه واسه منی که لباس پوشیدنم معمولیه و فشن نیستم
واسه یه دوست که ماجرا رو تعریف میکنم میگه مگه تو چه شکلی لباس میپوشی که طرف اینجوری بهت گفته؟
نمیدونم والا
اما به هر حال ماجرای جالبی بود شاید فقط واسه اینکه اولین بار بود واسم پیش میومد
ماجرا از این قراره که:
چند روز پیش صبح توی پارک نشسته بودم به انتظار
یه دوست قدیمی از دوران مدرسه
طبق معمول هیچکس در قرار گذاشتن با من به موقع سر قرار نمیاد
بر خلاف من که وسواس خاصی دارم سر ساعت سر قرار باشم
خلاصه اینکه نشسته بودم روی یه نیمکت که یهو یه آقائه اومد نشست تقریبا روی سکوی روبروم
تا اینجاش عادی بود
گفت ساعت چنده؟
نگاهی به گوشیم انداختم گفتم 11
گفت شما هم قرار داری ؟
گفتم بله
تا یادم نرفته بذارید طرف رو وصف کنم
یه آقای تقریبا 30 ساله با تیپ مردونه و صورت معمولی اما خب تو دنیا ی ما یه بدی داشت و اونم شکمش بود
البته چاق نبود ها شکم برامده داشت فقط
کجا بودیم؟
آها گفتم بله
گفت دوست دختره یا دوست پسر؟
گفتم پسر
از اینجا دیگه مکالمه از حالت عادی و معمول خارج شد
گفت بعدش میرید با هم و......
گفتم نه
گفت پس یکی رو بلند میکنید و....
گفتم نه
گفت یعنی اهل سکس نیستی؟
گفتم هستم اما نه با هر کی در ضمن دوستمم با من فرق داره یعنی.....یعنی
یه کم من و من کردم و گفتم : یعنی اون گی نیست
انگار منتظر شنیدن این کلمه بود از من
گفت خودتون چطور دوست دارید؟
میخواست پزیشنمو بپرسه یا نمیدونست چه جوری بپرسه یا بلد نبود کلا
گفت دوست دارید مفعول باشید یا فاعل؟
گفتم:.....
گفت گذری اگه جور بشه با چه جور آدمی سکس میکنی؟
گفتم اولا گذری رو زیاد پایه نیستم اما اگه بشه یکی مثل خودم
گفت اگه یکی به سن و سال و تیپ من باشه چی؟
گفتم:نه
گفت :گذریه خوب
گفتم نه
گفت یه باره
گفتم نه
باورم نمیشد من که توزندگیم همیشه سر نه گفتن مشکل داشتم و نمیتونستم بگم نه
چه راحت الان تو چشای طرف نگاه میکردم و میگفتم نه!
به هر حال کلی چیز گفت برای راضی کردن من و من با کمال (واقعا نمیدونم بگم کمال چی چی؟) میگفتم
نا امید شد بد بخت
گفت باشه موفق باشی
خدافظ
منم گفتم خدافظ و رفت
شاید این جریان ارزش مطرح کردن رو توی بلاگ نداشت و شاید خیلی ازش هزار تا برداشت بکنن که واقعا نظر من نیست
اما چیزی که تو ذهنمه و میخوام بگم اینه که ما چچی کار کردیم و چی به طرفامون نشون دادیم که طرف میاد به خودش این اجازه رو میده که بیاد تو اتوبوس دست بماله به چیز من یا اینکه تو پارک انقد راحت بحث درخواست جنسی شو با من مطرح کنه
در مورد بدی و خوبی این کارا نمیگم ها
در مورد نظر مردم به ماست
آیا مثل بقیه مشکلات ما اینم از فقر فرهنگیه مردمه یا نه
فقط مقصر ماییم
یا ما فقط به این کارا دامن میزنیم با اعمال احمقانمون
واقعا نمیدونم
این مسئله ذهنموزیاد درگیر میکنه
یعنی واقعا جوابی واسش هست؟